تنها چند واژه





5/31/2003

٭ بخوام ننويسم، قربانت، بخوام ننويسم: ارادتمند، بخوام ننويسم: مخلصيم. خب آخرش هيچي نمي‌مونه ته email ها بنويسم!


........................................................................................

5/27/2003

٭ بچه‌هاي دانشکده يه سري مسابقه فوتبال برگزار کرده بودن. تيم‌هاي ۳ نفري با دو نفر ذخيره که مي‌تونست يه بازيکن از خارج دانشکده هم داشته باشه. حسابي مسابقه‌هاشون طرفدار داشت. البته نتايج آخرش خيلي غير قابل پيش بيني شد. هر تيمي ۲۵۰۰ کذاشته بود و همه پول‌ها رو جمع کرده بودن تا به تيم برنده جايزه بدن. ولي خب چون فقط ۳۰۰۰۰ تومن شده بود و يه مقداري هم خرج امکانات شده بود (دروازه و توپ و ...) خيلي مقدار جايزه کم مي‌شد. به همين خاطر رفتن پيش رييس دانشکده و اون قبول کرده بود که به برنده جايزه بده. تيم برنده همه ورودي ۸۰ بودند. ولي رييس دانشکده حاضر نشده بود به يکي از اعضاي تيم جايزه بده، چون ترم پيش مشروط شده بود. اينم قوانين دانشکده ما، حتي در مورد فوتبال!


٭ فيلم سينمايي امشب، «لمس کردن اسب‌هاي وحشي» بود. نتيجه اخلاقي: اگه يه اسب وحشي رو لمس کردين و اهلي شد و بعد مي‌خواستين از اون جا برين و خب ممکن بود اون اسبه ديگه نتونه اون جوري زنده بمونه، مي‌تونين بهش بي‌محلي کنين، در خونه رو ببنديدن راهش ندين.


........................................................................................

5/25/2003

٭ امروز به من گفته بودن که از اين به بعد به جاي دبير قبلي کميته فارغ‌التحصيلان برم جلسه‌هاي انجمن فارع‌التحصيلان دانشگاه. تجربه خوبي بود. احساس بزرگي کردم. فکر کنم جوونترين عضو قبل از من نماينده دانشکده فيزيک بود که دکتر بود و استاد دانشکده فيزيک! خب اين انجمن هم فعاليتش رو تازه شروع کرده بود و حرفا همش حرفاي بنيادي و سياست گذاري و اينا بود. ولي حرفاي جالبي هم زده شد. مثلا يکي مي‌گفت که ما تو بررسي که کرديم ديديم فارغ‌التحصيلاي دانشگاه به سه دسته تقسيم مي‌شن. يکي قبل از انقلاب، يکي بعد از انقلاب تا سال ۶۷-۶۸، يکي هم از اون موقع تا حالا. و جالب اينه که دسته دوم به شدت از دانشگاه بدشون مياد! اکثرا اين موضوع رو تاييد کردن و يکي مي‌گفت احتمالا به اين خاطر که اون سال‌ها سال‌هاي گزينش‌هاي سخت بوده و دانشجوها ترجيح مي‌دادن با هم ارتباطي نداشته باشن و خب حالا هم ندارن و دل خوشي هم از دانشگاه ندارن.


٭ هنوز وقت نکردم تو دفترم بنويسم. بنابراين مجبورم هر دقيقه و ثانيه‌اش رو تو ذهنم تکرار مي‌کنم تا يادم نره!


........................................................................................

5/22/2003

٭ تو صفحه خرداد تقويم نوشته : بانوي تاکستان‌ها ما تو را در پس تور جنگل‌ها مي‌ديديم که در طلوع آفتاب لانه عقاب و کومه شبان را مي‌آراستي و بهار نارنج‌ها را تو در نشيب جاده سوزان و سياه روشني مي‌دادند. (يانيس ريتسوس)


٭ بالاخره movable type رو نصب کردم. و حالا دارم با template ش ور مي‌رم. چون يه قالب از قبل طراحي شده و من فقط بايد توي اون خبر بذارم. هنوز خيلي کندم. .لي خب کامپوتر خريدم و حالا تو خونه هم مي‌تونم کار کنم. و البته اين جا هم يه مشکلاتي وجود داره. بعد يه عمري کار کردن با کامپيوتري که همه چي داشته، بايد با کامپيوتري که جز windows هيچي روش نيست کار کنم. همه چي رو بايد از اول install کنم.


٭ من هر کاري بلد بودم کردم. حالا مي‌شينم و از دور تماشا مي‌کنم.


........................................................................................

5/20/2003

٭ خواستم نشون بدم خيلي عاقلم. ديدي که نيستم. يه روز ديگه هم تموم شد. همين جور ميگذرند و ...


........................................................................................

5/19/2003

٭ نه اين که قهر کرده باشم. نه اينکه بخوام تو باشي كه اول حرف مي‌زني. مي‌خواستم فقط ببينمت. از دور.


........................................................................................

5/17/2003

٭ سرم درد مي کنه. حسابي گير کردم. تو کار به اين سادگي. مي خوام يه صفحه درست کنم که توش خبر باشه. خب به آرشيو و اينا هم احتياج دارم. اولين فکري که به نظرم رسيد و تا جايي که مي دونم چيز خوبي بود movable type بود. ولي من فقط مي تونم با frontpage اون صفحه ها رو edit کنم. و به همين خاطر نتونستم نصبش کنم. حالا نمي دونم چي کار کنم.


........................................................................................

5/16/2003

........................................................................................

5/13/2003

........................................................................................

5/12/2003

٭ اين yahoo انگار حسابي قاطي کرده. يهو مي بيني يه عالم آدم online شدند با status هاي مسخره. براي يکي از دوستي من که همش مي نويسه view my webcam. براي داداشم هم نوشته Thinking of you!!!!!


٭ ديروز تو جلسه کميته فارغ التحصيلان خيط نشدم. چون آخرش معلوم نشد کي رفته بوده قبل از من جا رو رزرو کرده بود. کلي هم بحث سر اين کلاساي NLP و اينا شد. من نمي دونم چرا نمي تونم به اين چيزا خوش بين باشم.


٭ امروز دو تا کار که صد سال عقبشون انداخته بودم رو تصميم گرفتم انجام بدم. يکيش رزرو کردن سالن براي همايش فارغ التحصيلان دانشکده بود. وقتي زنگ زدم گفتن اونجا رزرو شده براي مکانيک. کلي ترسيدم. گفتم واي چي بگم. تو جلسه بگم من تازه امروز رفتم پرسيدم اونم پر بود؟ پرسيدم وقت ديگه چي؟ وقتي نگا کرد گفت نه قبلا تماس گرفتن آمفي تئاتر فيزيک رو رزرو کرديم براتون. از يه لحاظ خيالم راحت شد. ولي به هر حال معلوم شده که من چه قدر معطل کرده بودم. دومي هم بايد مي رفتم وزارت علوم براي حواله بورس يه بنده خدايي که رفته انگليس. از بعد از عيد گفتن بايد منتظر دستورالعمل بانک مرکزي باشي براي سال جديد. امروز بالاخره زنگ زدم. خانمه مي گه نه خانم هنوز نيومده. مي گم کي مياد. مي گه خودت که تو "اين مملکت" هستي!!!!!!! واقعا بيچاره کسايي که بخوان با بورس "اين مملکت " برن خارج. دو ماه از سال گذشته هنوز دستور العمل نيومده. يعني فعلا بايد با باد هوا زندگي کنن!


٭ يکي از بچه ها قراره برام هر روز روزنامه بخره. تو راه خونمون روزنامه فروشي نيست. از وقتي اومديم اينجا اصلا نتونستم به طور دائم روزنامه بخرم. يه مدت که مي رفتم سرکار روزنامه مي خريدم. ولي الان دو روزه که همشهري مي خونم.


........................................................................................

5/09/2003

٭ روز دوشنبه رفتم نمايشگاه کتاب. ولي در بي پولي مطلق. از ساعت 8 صبح تا 5 بعدازظهر گشتيم. فقط سه تا کتاب خريدم. دو کتاب شعر با ترجمه اش. يکي از «رابرت فراست» يکي هم از «والت وايتمن». کتاب «شرق بنفشه» از «شهريار مندني پور» رو هم خريدم.


........................................................................................

5/06/2003

٭ انقدر طاقت ندارم، انقدر بي‌طا‌قتم که .... نه طاقت رنگ مشکي، نه طاقت يه mailbox خالي، نه طاقت انتظار


٭ من اينم!:

You're the FONT tag- some people ignore you, some people adore you. When you like someone, you like them a lot, but when you don't like them- watch out.




........................................................................................

5/04/2003

٭ فکر کردم خب حالا محل کار جديد و کامپيوتر و سرعت خوب. پس همش مي شينم وب لاگ مي نويسم و مي خونم. واي ولي از بس هيچي بلد نيستم اصلا روم نمي شه برم سر کار ديگه! اينترنت هم شانس من کار نمي کنه! ولي يکي در راه خدا به من بگه IT يعني چي؟


........................................................................................

Home