تنها چند واژه





3/28/2003

٭ بعضي وقتا يه چيزي که صد بار هزار باز شنيديش يهو تو اون همون جايي تو همون حالي که بايد، دوباره مي‌شنويش. بعد فکر مي کني به جاناتان. فکر مي‌کني به اون راهي که بقيه نرفته بودن. به اون راهي که سر يه چوب زرد جدا مي‌شد و به هزار تا راه ديگه مي‌رسيد. فکر مي‌کني به اون آتيشي که خاموش شده بود، به گروه کري که ديگه نمي‌خوند. فکر مي کني به نقش ناخوانده مقصود. فکر مي‌کني به دنيايي که بايد رفت روي ميز و ديدش. به صفحه‌هايي که بايد پاره کرد. به دمي که بايد غنيمت شمرد.


........................................................................................

3/23/2003

٭ با يکي از همسايه‌هاي قديممون هنوز رفت و آمد داريم. اين آقاهه باغ پسته داره. ولي انقدر به کارش علاقه داره . انقدر به همه جوانب کارش توجه مي‌کنه که هميشه من فکر مي‌کنم اگه همه مردم ايران (از جمله خودم!) به کارشون اين طوري نگاه مي‌کردن ايران به کجا مي‌رسيد. کلي مي‌ره دانشگاه از استادا، از کتاب‌ها، از مقاله‌‌ها استفاده مي‌کنه. کلي دنبال آخرين تکنولوژی‌هاي مربوط به کارش مي‌کرده مثلا الان خودش رفته و وسايل پاک کردن و بسته‌بندي اورده. حتي راجع به جنبه اقتصاديش هم خيلي فکر مي‌کنه. کلي اين و اون رو مي‌بره باغش، براي پسته تبليغ مي‌کنه. مي‌گفت تو ايران فرهنگ پسته خوردن نيست در حالي که خيلي مقويه. چقدر آهن داره. چقدر کلسيم و فسفر دارهو تازه روغنش هم مثلا نسبت به گردو کمتره. مي‌گفت بايد فرهنگ سازي بشه که مردم صبحونه مي‌تونن به جاي گردو پسته بخورن. خيلي برام جالب بود. اين جور آدم‌ها کلي انگيزه ايجاد مي‌کنن.


........................................................................................

3/21/2003

٭ هودر از احساسي که به طور ناخودآگاه از جنگ تو ما مونده نوشته. منم دقيقا همين حس رو داشتم. مي‌ترسيدم يه جورايي. شايد ما بهتر از هر کس ديگه‌اي تو دنيا مي‌فهميم جنگ يعني چي؟ ولي پس چرا يادمون رفته؟ چه جوري مي‌تونيم بگيم کاش سراغ ما هم بياد؟


٭ بهار رو فقط بايد ديد و بوئيد. چي رو مي‌تونم بنويسم. عکس هم که نمي‌شه گذاشت اينجا.


........................................................................................

3/20/2003

٭ دور و بر بيشتر از حرف عيد حرف جنگه. سفره هفت سين چيديم. و مهم‌ترين نشونه عيد اينکه چاغاله بادوم خوردم! مثل وقتي تولدمه احساس يه غمي مي‌کنم. يکي مي‌گفت که تو هر تولدي يه مرگه. مرگ سالي که گذشت. ولي واقعا انقدر خودآگاه نيست که بگم به اين خاطره. شايد انتظار دارم يه اتفاق فوق‌العاده بيفته. ولي هميشه همه چيز مثل قبله.


........................................................................................

3/17/2003

٭ اين روزها که آخر ساله، طبق عادت هي فکر مي‌کنم که اين يه سال رو چه کار کردم. چي عوض شده؟ چي خوب بوده و چي بد؟ که بنويسم. ولي امسال هرچي فکر مي‌کنم، مي‌بينم هيچي عوض نشده، هيچ چيز خوبي نبوده و حتي چيز بدي هم نبوده.


٭ امروز رفتم و دو تا کتاب خريدم. «زمين سوخته» از «احمد محمود» و يکي ديگه «مشقتهاي عشق» که از توصيه‌هاي کتابدار بود. اين کتاب‌فروشي محمدي هم مثل بعضي کتاب‌فروشي‌هاي تهران ليست کتاب‌هاي پرفروشش رو مي‌زنه. ولي به نظرم ليستش حسابي با ليست‌هاي تهران فرق مي‌کنه. ليست کاملش رو الان يادم نمونده ولي کتاب اولش «خاطرات شعبان جعفري» بود. اگه کسي رفت انقلاب ليست کتاب‌ها رو ديد بهم بگه ممنون مي‌شم. هم واسه کتاب خريدن خوبه هم واسه مقايسه کردن با اينجا.


........................................................................................

3/15/2003

٭ ديروز عاشورا بود. بچه که بودم بابام ما رو بر مي‌داشت و مي‌رفتيم دسته‌هاي عزاداري رو نگاه مي‌کرديم. يه عالم هم شربت آبليمو مي‌خورديم. امسال با يکي از دوستاي مامانم رفتيم. يکي از دوستامون هم دعوت کرده بود خونه‌شون عصر عاشورا. نسبتا مراسم جالبي بود. همه چيز يه جور متفاوت بود. اول قران خوندند بعد کلي شعر خوندند يه سري شعرهايي که خودشون گفته بودند و شعر «سرها بريده بيني بي جرم و بي جنايت» از حافظ. حتي حديث کسا رو هم که خوندند ترجمه‌اش رو يه نفر به شعر کرده بود که خوند. بعد هم يه ربع به اذون مغرب همه با هم زيارت عاشورا رو خوندند. بعد از نماز هم آش دادند. يه آشي که فکر کنم مخصوص شيراز باشه؛ آش کارده و بعد هم دوغ! جالب بود. همه چيز يه جور متفاوت.


........................................................................................

3/14/2003

٭ من زياد از شعرهاي نيما خوشم نمي‌ياد. يعني در واقع خيلي‌هاش رو نمي‌فهمم چي مي‌گه!! ولي يه نوار دارم از شعرهاي نيما که محمد نوري خونده. يکي از شعرهاش هست که خيلي محشره: هنگام که گريه مي‌دهد ساز اين دود سرشت ابر بر پشت هنگام که نيل چشم دريا از خشم به روي مي‌زند مشت زان دير سفر که رفته از من غمزه زن و عشوه ساز داده دارم به بهانه‌هاي مانوس تصويري از او به بر گشاده ليکن چه گريستن، چه طوفان خاموش شبي است هر چه تنهاست مردي در را مي‌زند ني و آواش فسرده بر ميايد تنهاي دگر منم که چشمم طوفان سرشک مي‌گشايد


........................................................................................

3/13/2003

٭ ديشب با يکي از دوستام بحث اين بود که رده بندي کردن، قانون در اوردن يا تعريف کردن چيزاي دو رو برمون کار درستيه يا نه. مثلا اينکه تعريف کنيم «دوست کيه؟ » يا « خوش‌تيپ‌ بودن به چي بستگي داره؟!» «ايمان چيه؟» و .... من گفتم که بي فايده است چون به هيچ دردي نمي‌خوره انقدر استثناها زياده تو اين دنيا که اصلا اين تعريف‌ها و قانون‌هاي ما به هيچ دردي نمي‌خورن. اون مي گفت که نبايد انتظار پيش‌بيني ازشون داشته باشيم رده‌بندي مفاهيم کمک مي‌کنه بهتر بشناسيشون. اون موقع موافق نبودم ولي وقتي داشتم مي‌خوابيدم يادم به اين افتاد که آره تعريف کردن به درد مي‌خوره. خودم ديده‌ام بارها فايده‌اش رو به همون اندازه البته که ضررش رو. وقتي يه مفهومي رو براي خودمون تعريف کنيم خيلي کمک مي‌کنه که خودمون رو گول نزنيم. چه جوري شرح بدم اينو بدون اينکه مصداقاش رو بگم؟ خيلي سخته. اصلا شايد از يه طرف همون فايده‌اي رو داره که يه بار گفتم دفترچه خاطرات داره. اين که تعريفي که چند وقت قبل از يه مفهوم کردي خيلي راحت‌تر يادت مياره احساسي رو که اون موقع داشتي و باعث مي‌شه کمتر توجيه کني. و از يه طرف ديگه هم وقتي داري اشتراک همه چيزهايي که يه احساس مشترک بهشون داشتي رو در مياري بعضي وقتا متوجه بي‌ارزش بودن دليل اون احساس‌ها مي‌شي.


........................................................................................

3/12/2003

٭ نه انگار مشکل اساسي‌تر از اين حرفاست. اصلا هيچ تغييري تو template رو قبول نمي‌کنه. دو تا لينک شريفي‌هاي ديگه هم اضافه کردم ولي نميان. کسي بلد نيست بگه چرا؟


٭ آرشيوم درست کار نمي‌کرد. منم نشستم از سر بيکاري دستي درستش کردم. اميدوارم فعلا اين کار کنه تا يه جور آبرومندانه درستش کنم.


........................................................................................

3/10/2003

٭ رفتم استخر. چه‌قدر آب خوبه. چه قدر خسته شدن خوبه. چه قدر خوابيدن با خستگي خوبه!


........................................................................................

3/06/2003

٭ هنوز ادامه شب‌‌هاي ادبيات مونده شب ششم : شب کمال موضوع : گلستان سعدي موسيقي : کيوان ساکت و ژاله صادقيان سخنران : کاوس حسن لي ژاله صادقيان گوينده راديو و تلويزيون بوده و هست. صداش خيلي قشتگ بود. کيوان ساکت سه تار مي‌زد و اون هم از غزليات سعدي شعر مي‌خوند. اين قسمت لول بود بعد از سخنراني هم باز برنامه اجرا کردند و اين دفعه از گلستان خوند. يکي از غزل‌هايي که خوند اين بود : جزاي آنکه نگفتيم شکر روز وصال شب فراق نختيم لاجرم ز خيال بدار يک نفس اي ساربان زمام جمال که ديده سير نمي‌گردد از نظر به جمال جماعتي که نظر را حرام مي‌گويند نظر حرام بکردند و خون خلق حلال غزال اگر به کمند اوفتد عجب نبود عجب فتادن مرد است در کمند غزال .... دکتر حسن لي که در واقع مسوول بخش علمي اين برنامه هم بود خيلي خوب سخنراني کرد به نظرم معلم خيلي خيلي خوبي باشه. حسابي تقسيم بندي شده و مرتب و در عين حال هم جذاب حرف مي‌زد. تئاترش هم خيلي بهتر بود از قبلي‌ها. يکي از کسايي که توش بازي مي‌کرد ظاهرا از پيشکسوت‌هاي تئاتر شيراز بود. ................................................ شب هفتم : شب عبرت موضوع : عبيد زاکاني موسيقي : کيوان ساکت و بهنام ابوالقاسم سخنران :‌سيما وزيرنيا اين شب ديگه شب آخر بود. اول از همه دکتر همافر که دبير جشنواره بود حرف زد و گفت که يه طرحي در شيراز هفته اول ربيع الاول اجرا مي‌شه که يه گروهي مي‌رن در خونه‌هاي مردم و به کساني که تو خونه کليات سعدي داشته باشند جايزه مي‌دند! بعد هم گفت که سخنران جلسه صبح ساعت ۷:۳۰ پرواز داشته از تهران که کنسل شده پروازش و خلاصه تا ساعت ۷:۳۰ شب مثل اينکه بليط گيرش اومده و اميدوار بود که برسه به جلسه. ولي خب چون احتمالا به موقع نمي‌رسيد وقت بيشتري به کيوان ساکت دادند. اولش کيوان ساکت راجع به طنز حرف زد. اين که در طنز هميشه به کسي يا چيزي ضرر مي‌رسه مثلا يکي مي‌خوره زمين و ديگران مي‌خندند يا به منطق ضرر مي‌خوره. گفت که در موسيقي هم طنز داريم و يکي از نمونه‌هاش اينه که جايي که همه انظار شنيدن چيزي رو دارن چيز ديگه‌اي رو بشنون. و خودش يه نمونه اجرا کرد. يه قطعه مشهور موتزارت رو زد و يهو با همون ريتم تبديل شد به يه آهنگ باباکرمي! بعدش هم آهنگ‌هاي مختلف از کشوراهاي مخالف رو با تار و پيانو اجرا کردن که مخصوصا اون آهنگ رقص زنبور(؟) همون که اول هاچ مي‌ذاشت رو مردم خيلي خوششون اومد و دوبار اجرا کرد. بعد دکتر حسن لي چون هنوز خانم وزيرنيا نيومده بود خودش سخنراني کرد و با اين بيت شروع کرد که گاهي بساط عيش خودش جور مي‌شود گاهي به هر مقدمه ناجور مي‌شود بتقريبا آخرهاي حرفش يود که خانم وزير نيا هم رسيد و اون هم باز راجع به عبيد حرف زد. باز هم ما براي تئاتر نمونديم چون ديگه خيلي دير شده بود.


........................................................................................

3/03/2003

٭ اول از همه دلم مي‌خواد راجع به انتخابات شوراها بنويسم. جمله‌هاي بهنود فکر کنم خيلي رساتر از حرفاي من باشه. ---- ماجرای شورای شهر تهران را که حاصل اولين تجربه و خطائی بود که در اولين سال های جنبش مردم و اصلاح طلبان صورت دادند، بهانه قرار داده اند تا بگويند که اصلا کار شورائی و دخالت مردم در سرنوشت خود کاری عبث است. بدان می ماند که مردم فرانسه که اين همه خون دادند و انقلابی به آن عظمت کردند تا به دموکراسی برسند چون از کار دولت فعلی فرانسه ناراضی هستند اصلا در انتخابات شرکت نکنند و سرنوشت خود و جمهوری مردمی و مبتنی بر رای مردم را کنار بگذارند. در حالی که استدلال صحيح همان است که مردم حاضر در جوامع مردم سالار انجام می دهند و وقتی به ماجرائی مانند شورای شهر تهران برخوردند با شدت بيشتری به پای صندوق های رای می روند و اين بار گروهی ديگر را انتخاب می کنند. به دليل بد بودن غذا که کسی از غذا خوردن منصرف نمی شود بلکه رستوران را عوض می کند و غذائی ديگر می طلبد. ---- از همين دور ديدمتان که شانه بالا انداخته ايد وقتی که خوانديد نوشته بودم بايد در انتخابات شرکت کرد و از زبان شما بود که آرش گفت به کدام اميد، ديگر اطمينان به کسی نداريم. شانه بالا انداختنتان بی هزينه نيست. آيا آماده پرداخت هزينه آن شده ايد. تحمل گرفتار شدن به سرنوشت ما را داريد. ما، نسل خاکستری ما هم زود قهر کرد و از اميد بريد و به انتظار نشست تا روزی که جز رفتن به خيابان و سپردن سرنوشت خود به دست لمپن ها چاره ای نيافت و از همين رو نسلی که نسل قهرمانان بود، نسل اميدواران بود و نسل خون و آتش، در خاکستر خود نشست و چنين بريده بال شد که حالا قهرمانان بزرگش در شهرهای کوچک اروپا به سرنوشتی گرفتار آمده اند که بچه هايشان نمی دانند که تهران کجاست چه رسد به سياهکل و آمل. ما خيلي مردم بي‌طاقتي هستيم. اصلا نه، طاقت براي چي؟ در واقع اصلا به اين فکر نمي‌کنيم که چي مي‌خواهيم که بفهميم بهش رسيديم يا نه. فقط زود جا خالي مي‌ديم. باباي من هميشه تعريف مي‌کنه چيزي رو که به چشم خودش ديده که بوشهر زمان مصدق، امروز يه پارچه گذاشته بودند تو ميدون مرکزي شهر و مردم دستشون رو مي‌بريدن و با خون روي پارچه رو امضا مي‌کردند : يا مرگ يا مصدق. و فردا همه تو همون ميدون داد مي‌زدند جاويدشاه. (امروز و فرداش معنايي نبود، واقعا، امروز و فردا)


........................................................................................

3/02/2003

٭ شب چهارم : شب عرفان موضوع : اسراالتوحيد موسيقي : گروه موسيقي عرفاني حه‌يران سخنران : يوسف نيري ما به موسيقي‌اش نرسيديم. دکتر نيري استاد دانشگاه شيرازه. و در ضمن در مناسبت‌ها تو خانقاه احمدي هم حرف مي‌زنه و خيلي مريد داره و طرف‌دارشن. تو اين سخنرانيش با تعريف عرفان و عشق از قول آدم‌هاي مختلف شروع کرد. گفت بهترين تعريف عشق اينه که ميل جميل است به درک جمال خود. بعد از ابوسعيد تعريف کرد. و بعد گفت خب حالا شايد عده‌اي بپرسن که بعد از ۱۰۰۰ سال از زمان ابوسعيد و در زماني که تک تک جزئيات زندگي ما با اون زمان فرق کرده دونستن راجع به عرفان و ابوسعيد چه فايده‌اي داره. گفت که در واقع زمان ابوسعيد بسيار به زمان ما شباهت داشته از اين نظر که اون موقع بسيار زياد آشفتگي فکري و فرهنگي وجود داشته. انقدر آدم‌هاي زيادي در مورد برتري مذهب خودشون کتاب نوشته بودند که مردم سر درگم شده بودند و از طرفي هم وجود مغول‌ها و عرب‌ها باعث تغيير فرهنگ مردم شده بوده. ولي تو اين سردرگمي کسي مثل ابوسعيد موسيقي و هنر رو به عنوان ذات دين به مردم معرفي مي‌کنه. و مي‌گه بايد ظواهر رو کنار گذاشت و به اصل دين توجه کرد. گفت خب اين حرفاييه که در دوره ما هم دکتر شريعتي و ديگران مطرح کردند (اسم دکتر سروش رو نيورد ولي گفت همون قبض و بسط تئوريک شريعت) تئاترش رو هم ديديم خوب نيست پاشديم! ..................................................... شب پنجم : شب خيال موضوع : سمک عيار موسيقي : علي اکبر شکارچي و آثاره شکارچي سخنران : معصومه معدن کن موسيقي اين شب کمانچه بود و تنبک. اين آقاي شکارچي خودش اهل لرستان بود و آهنگ‌هايي هم که اجرا کرد اکثرا مال اون منطقه بود. نمي‌دونم شايد به خاطر اين که من خيلي از کمتنچه خوشم نمي‌ياد حوصله‌ام سر رفته بود ولي احساس مي‌کردم خيلي‌هاي ديگه هم حوصله‌شون سر رفته بود ولي يه آهنگ از آهنگ‌هاي عروسي اجرا کرد که باهاش هم خوند و اون خيلي خوب بود و کلي مردم هم تشويقش کردن. من خودم اصلا راجع به سمک نمي‌دونستم. اين قصه قديمي‌ترين رمان فارسيه. الان به صورت يه کتاب ۵ جلدي (هر جلد حدود ۷۰۰-۸۰۰ صفحه) بازنويسي شده که هنوز هم ناقصه و آخر قصه معلوم نيست. فصه با زندگي مرزبان شاه که پادشاه عادلي در حلب بوده شروع مي‌شه. اول فرزند نداشته ولي بعد از ماجراهايي صاحب فرزندي به نام خورسيدشاه مي‌شه. اين خورشيد شاه عاشق مه‌پاره دختر فغفور چين مي‌شه و با لشکري راهي چين مي‌شه تا اون دختر رو از چنگ شروان جادو در‌آره و اون جا با سمک آشنا مي‌ه و در واقه داستان تازه اينجا شروع مي‌شه! تئاترش رو نشستيم. خيلي مسخره بازي کرده بودن ولي خب من چون اصلا نشنيده بودم از سمک به خاطر قصه‌اش نشستيم. .................................................


........................................................................................

3/01/2003

٭ خدايا يه دفعه هم که اين همه نوشتم همه‌اش پاک شد :(((( حالا از اول همه رو مي‌نويسم. از رو نمي‌رم!!! سه ساله که تو شيراز يه برنامه‌اي اجرا مي‌شه به اسم «شب‌هاي ادبيات ايران» هر شب مختص يه شاعر يا نويسنده يا کتابه و راجع به اون موسيقي و تئاتر و سخنراني هست. هر شب هم يه اسم داره. شب اول : شب حقيقت موضوع : تاريخ بيهقي موسيقي : حميدرضا نوربخش و بهزاد بابايي سخنران : محمدجعفر ياحقي شب اول رو نرفتيم چون کارت نداشتيم. ........................................................... شب دوم : شب تربيت موضوع : قابوس نامه موسيقي : مسعود شعاري و پرهام اخواص سخنران : ميرجلال‌الدين کزازي موسيقي سه تار و تنبک بود که خوب بود. قسمت جالب سخنراني دکتر کزازي طرز حرف زدنش بود. مثل کتاب‌هاي ادبي! حرف مي‌زد ولي با اينکه تو ۸۰ ٪ حرفاش از کلمه‌هايي استفاده مي‌کرد که ما به طور معمول استفاده نمي‌کنيم، ولي خيلي راحت مي‌فهميدي چي مي‌گه. راجع به نگارش و تاريخ قابوس نامه حرف زد و اون رو مقايسه کرد با کتاب فرانسوي تلماک که اون هم نصايح پادشاهيه که به پسرش آداب زندگي و پادشاهي رو ياد مي‌ده. تئاترش هم اندقر بيمزه بود که وسطش پا شديم. ........................................................... شب سوم : شب نماد موضوع : کليله و دمنه موسيقي : مسعود شعاري و پرهام اخواص و درشن گوت سينگ آنند سخنران : رضا انزابي نژاد به خاطر اين که کليله و دمنه در اصل از هند اومده بود کار جالبي که کرده بودند اين بود که موسيقي رو ترکيب موسيقي ايراني و هندي انتخاب کرده بودند. درشن گوت سينگ آنند هم يه هندي بود که طبلا مي‌زد. اين هم خوب بود فقط بعضي جاهاش معلوم بود که همون جا دارن يه چيزي از خودشون در ميارن! دکتر انزابي نژاد ترک بود و اولش گفت که چون خيلي سخته که هم فکر کنه هم به فارسي ترجمه کنه از رو يادداشت‌هاش نگاه مي‌کنه، گرچه بيشتر از بقيه از يادداشت‌هاش استفاده نکرد. خيلي هم آدم شوخي بود و کلي سر به سر همه گذاشت از مجري برنامه تا همشهري‌هاي خودش. از تاريخ کليله و دمنه گفت که مشهور بوده که در هند درختي هست روي کوهي که اگه برگ اون رو به مرده بزني زنده مي‌شه. برزويه، طبيب دربار انوشيروان، به دنبال پيدا کردن اين درخت به هند مي‌ره ولي اون رو پيدا نمي‌کنه تا اينکه کسي بهش مي‌گه که اين درخت مثال دانش ، مرده مثال جاهل و زنده مثال عالمه. اون جا برزويه با کليله و دمنه آشنا مي‌شه و اون رو به ايران مياره. انوشيروان بهش براي پاداش نصف داراييش رو پيشنهاد مي‌کنه ولي برزويه به جاي اون مي‌خواد که فصل اول کتاب به نام اون باشه و اين جئري خوش رو جاويد مي‌کنه. تئاتر هم که کشته بود خلاقيت! در تمام طول تئاتر، يه عده روي يه پارچه‌اي که روي سن بود با رنگ چرت و پرت از انگليسي و فارسي مي‌نوشتن که معلوم نبود چه ربطي داره و فقط همه رو از بوي رنگ خفه کردن. ........................................................... خب بقيه‌اش براي فردا


........................................................................................

Home