تنها چند واژه |
12/22/2002
٭ اين جمله « من عاشق خودشم» يا « من خودش رو دوست دارم» يعني چي؟ اصلا خود يه آدم چيه؟ جسمش؟ رفتاراش؟ افکارش؟
........................................................................................نوشته شده در ساعت 12/22/2002 08:50:00 PM توسط Roya 12/21/2002
٭ امشب شب يلداست. از هفته پيش ويرم گرفته بود که يه جوري خوش بگذره. امروز يهو به فکرمون رسيد تو دانشکده بمونيم تا يه ساعتي و هندونه اينا بخريم خوش بگذرونيم. شوخي شوخي جدي شد. از ريسس دانشکده اجازه گرفتيم که خيلي استقبال کرد ميخواست مهموني خودش رو هم کنسل کنه بياد با ما که ظاهرا نشد. خلاصه با بچهها پول جمع کرديم و رفتيم انار و هندونه و آجيل خريديم. حافظ و نوار و دوربين هم برديم. کلي فال حافظ گرفتيم و خورديم و خنديديم. اينم عکس هندونمون
........................................................................................نوشته شده در ساعت 12/21/2002 11:05:00 AM توسط Roya 12/18/2002
٭ خستهام خستهام خستهام.....
اون وقت ...
اه پس چي شد؟!
........................................................................................نوشته شده در ساعت 12/18/2002 10:29:00 AM توسط Roya 12/16/2002
٭ کتاب «بازمانده روز»رو تموم کردم. يه موقع چندجا دنبالش گشته بودم ولي پيداش نکرده بودم. يکي از دوستام يه دفعه غافلگيرم کرد و برام خريده بود.
نويسندهاش «کازوئو ايشي گورو» و مترجمش «نجف دريابندري» ه. اول که واقعا ترجمهاش کولاکه.
داستان يه خدمتکاره به اسم استيونز.
- مساله جواب (جواب به شوخيهاي ارباب) مطلبي است که در چند ماه اخير خيال مرا قدري مشغول کرده است و در آن خصوص هنوز ترديد دارم. چون بعيد نيست که در امريکا يکي از مقتضيات خدمت خوب همين باشد که خدمتکار وسيله شوخي و شيطنت ارباب واقع شود. پس هيچ استبعادي ندارد که ارباب توقع داشته باشند که بنده شوخي ايشان را با همان لحن خود ايشان جواب بدهمو چه بسا که تحاشي مرا در اين خصوص نوعي تقصير تلقي ميفرمايند. اين مساله شوخي و شيطنت وظيفهاي نيست که بتوانم با شور و شوق لازم نسبت به ايفاي آن اقدام کنم. من باب نمونه آدم از کجا با قطع و يقين بداند که فلان جواب شوخي آميز درست همان چيزي است که از او توقع دارند؟....
........................................................................................نوشته شده در ساعت 12/16/2002 06:41:00 AM توسط Roya 12/15/2002
٭ گرچه نميتوني...
آب کم جو تشنگي آور به دست
تا بجوشد آبت از بالا و پست
نوشته شده در ساعت 12/15/2002 01:58:00 PM توسط Roya
٭ اين شبا که تا دير وقت بيدارم باز کلي با راديو پيام رفيق شدم! شباش خيلي خيلي باحاله. کلي از شجريان ميذاره کلي آهنگهاي باحال و شعرهاي خوب. ديشب هم که آهنگ خارجي هم گذاشته بود، يه چيزي تو اين مايهها ميخوند
Give back my heart!!!
نوشته شده در ساعت 12/15/2002 01:57:00 PM توسط Roya
٭ دانشکده ما دارن براي اولين بار پيش ثبت نام ميکنن. آخه کلا هميشه درسا خيلي بد ارائه ميشه. همهاش روي هم، درسايي که قائدتا ميتوني با هم بگيري. خود من به خاطر همين مساله کلي بدبخت شدم. يه درس رو نتونستم بگيرم و ترم آخر ۹ واحد داشتم که اين ترم آخر البته تابستوني بود که فوق هم قبول شده بودم. ياد اون موقع ميافتم تنم ميلرزه از اضطرابي که تحمل کردم تا آخر ثبت نامم کردن براي فوق!
ولي حالا رياست جديد ايدههاي جديد اومده و قراره پيش ثبت نام بکنند. حالا جالب اينه که اين کاراشون هم ناقصه! قاعدتا موقع پيش ثبت نام درسا نبايد زمان داشته باشه بعد که بچهها توي درسا اسم نوشتن با توجه به اين که چه درسايي دانشجوي مشترک داره بايد زمان بندي کنند. حالا اينا ورداشتن درسا رو با زمان زدن. بعد ميگن که به بجهها بگين که با توجه به اينا درس بگيرن. هرچي ميگيم که خب حالا بعدش چي بشه؟ خب باز همه دارن غر ميزنن که آي چرا من ۴ تا درسي که ميخواستم بگيرم رو همه؟ البته بگذريم از اين که نوشتن برنامه رو هم دادن دست يکي از بچهها که هنوز هم ازش تحويل نگرفتن معلوم نيست فردا صبح ساعت ۸ که بچهها ميخوان ثبت نام کنند برنامهاي وجود داره يا نه
نوشته شده در ساعت 12/15/2002 01:56:00 PM توسط Roya
٭ واي تا حالا دو فصل از پايان نامه رو تحويل دادهام فردا هم يه فصل ديگه و احتمالا جهارشنبه هم يه فصل ديگه که آخري خواهد بود. البته بايد يه جزئياتي مثل پيشگفتار و فهرست و از اين جور چرنديات هم اضافه بشه. ولي باورم نميشه اگه تموم شه.
........................................................................................نوشته شده در ساعت 12/15/2002 01:53:00 PM توسط Roya 12/12/2002
٭ ديروز دکتر بهزاد اومده بود دانشکده ما. دکتر بهزاد پايه گذار «گراف» تو ايرانه و خيلي خيلي آدم کار درستي تو اين زمينه است. علاوه بر اينها خيلي هم آدم جالبيه و رييس انجمن رياضي هم هست. ديروز دعوتش کرده بودند که حرف بزنه ولي خب نه براي سخنراني علمي. به همين خاطر اونم اول يه چند تا جک مربوط به رياضي گفت.
يه بار يه آمار دان داشته با هواپيما ميرفته مسافرت. وقتي تو قسمت بازرسي ميگردنش مي بينن بمب همراهشه. بعد مدارکش رو بررسي ميکنن ميبينن بابا اين آخه استاد دانشگاه است و اينا. ازش ميپرسن آخه چرا بمب همراهته. ميگه من که نمي خواستم کسي رو با اين بکشم. من خب ميدونستم که احتمالش ...۱/۱ ه که کسي بمب بياره تو هواپيما و خب احتمال اين که دو تا بمب تو هواپيما باشه ميشه ......۱/۱. به همين خاطر من يه بمب اوردم که احتمالش کم بشه!
بعد هم راجع به کل رياضيات در کشور و اينا حرف زد که در سطح بالاي مملکت اصلا اهميتي به رياضيات نميدن. مثلا ميگفت بايد اين اجازه رو داد که يه ليسانس رياضي هر رشتهاي رو ادامه بده چون لازمه. مثلا مي گفت تو دادگاه بوش و الگور سر رايها، وکيل بوش يه رياضيدان رو به عنوان شاهد احضار کرده بوده. ولي وکيل الگور ميگه که من اصلا حرفاي اين آقا رو نميفهمم. وخب ميگفت الان براي وکلا هم حتي لازمه که رياضي بدونن. يا ميگفت که بعر از کنفرانس رياضي قبل که دانشگاه تهران بوده آقاي خاتمي يه پيغام فرستاده بوده. اينا هم به اين بهانه يه نامه مينويسن براش که حرف فايده نداره و ما اقدام عملي ميخواهيم و خوبه که يه شوراي عالي رياضيات تشکيل بشه که روند سياست گذاري براي رياضيات مستقل از عوض شدن ۴ سال به ۴ سال وزرا بشه. اونم مي گه باشه. شما يه برنامه دو ساله تدوين کنين من حمايت ميکنم. بعد اينا ميشينن و کلي برنامه ريزي ميکنن براي از رياضيات دبستان تا دانشگاه. نه براي عوض شدنش براي ايجاد يه روند که اين تغييرات چه جوري انجام بشه. مثلا تحقيقات از کتابهاي علمي آموزش رياضي و تحقيقي از بقيه کشورها و اينا و حدود ۴۵۰ ميليون هم درخواست بودجه ميکنن ولي ظاهرا هنوز که حمايتي دريافت نکردن.
بعد هم که چند تا مساله گفت که خودش براشون جايزه گذاشته بود. يکيش که عموميه اينه . ميگفت باباش وقتي ۴-۵ سالش بوده، بهش ميگفته شيخ بهايي يه مساله داره که سه نفر هستن که تو سه تا خونه زندگي ميکنن و سه تا چاه هم هست اينا ميخوان جادههايي از خونههاشون به چاهها بکشن که در هيچجايي به جز دو سرشون همديگه رو قطع نکنه. اين مساله يه عبارت ديگهاي از يه مساله مشهوره که k_3,3 مسطح نيست و حل شده. ولي حالا مساله اينه که پايه گذار عم گراف و توپولوژي و اينا رو اويلر ميدونن با اون مساله پلهاي کونينسبرگ ولي اگه معلوم بشه که شيخ بهايي اين مساله رو گفته بوده ۲۰۰ سال قبل از اويلر بوده . و خلاصه براي کسي که مدرکي براي اين مساله پيدا کنه ۱۰۰۰۰۰ تومن جايزه گذاشته.
بعدش هم که رفتيم خونه دوستم که داشت ميرفت کانادا. ولي ۱ ساعت هم ننشستم چون بايد به منبر بعدي ميرسيدم! که تئاتر «يوسف زليخا» بود، البته يه چند نفر رو دق داديم ولي درست لحظهاي که پرده بالا رفت، رسيديم. من تا حالا تئاتر از پري صابري نديده بودم. ولي خب يوسفش يوسف نبود ديگه!! و نميدونم جاي شعر « اين کيست اين، اين کيست اين، اين يوسف ثانيست اين» تو تئاتر يوسف زليخا چي بود؟ آخه اون که خودش مثلا يوسف بود.
........................................................................................نوشته شده در ساعت 12/12/2002 06:52:00 AM توسط Roya 12/10/2002
٭ تو رو خدا هر کي مي دونه چه جوري ميشه عکسها رو گذاشت اين جا خب بگه ديگه :((
چرا همه ميتونن عکساي تو yahoo photos رو نشون بدند ولي من نميتونم!
نوشته شده در ساعت 12/10/2002 10:39:00 AM توسط Roya
٭ ديروز رفتم هفت تير و برگشتن اشتباهي مرتکب شدم و با اتوبوس اومدم. بارون هم مياومد و ترافيک بيچاره کننده شده بود. از بس را طول کشيد مردم ديگه با هم دوست شده بودند، گروه گروه با هم بحث ميکردن، شانس منم افتاده بودم نزديک يه گروهي از اين خانمهاي مسن که همهاش نشستن پاي ماهواره و راجع به همه امور سياسي و غير سياسي خودشون رو صاحب نظر ميدونند. واي خيلي حرفاشون بامزه بود. ولي جالبيه قضيه برام اين بود که ما هدر هر سطحي که هستيم يه سطح ديگه رو امل تر از خودمون مي دونيم. ياد بچههاي يکي از کلاسام مياوفتم. حرف کتاب خوندن بود، طبق تجربه گفتم خب فهميه رحيمي، گفتن اه اه نه اون خيلي بده، کلاس پايينه، خوشحال شدم گفتم خب چي ميخونين؟ گفتن دانيل استيل!
........................................................................................نوشته شده در ساعت 12/10/2002 10:36:00 AM توسط Roya 12/08/2002
٭ خب اين عکسام رو درست کردم. به خدا اين دفعه صد بار چک کردم تمام history و cookies و همه چيز رو پاک کردم و امتحان کردم درست بود. اميدوارم ديگه خراب نشه.
مساله ننوشتن من فقط اين نيست که وقت ندارم ! آخه چي رو بنويسم؟ اين که ديروز رفتم و استاد راهنمام انقدر دعوام کرد که يکي از بچهها که ته راهرو وايساده بود، انتظار داشت وقتي من ميام بيرون حداقل زار بزنم!!! ولي من اصلا گوش نميکردم! قرار شد امروز کارايي که کردهام رو ببرم پيشش. منم کار يکي دو ماه رو ديشب از شب تا صبح کردم. و ظاهرا اين نظريه ؛) که ميگه آدم رو دو بار پشت هم دعوا نمي کنند درست بود و امروز همه چي به خير گذشت. حالا بايد فصل اول پايان نامهام رو تا چهارشنبه ببرم تحويل بدم.
امروز کلي بحث کرديم سر اين که آيا بچههايي که ماماناشون کار ميکنن فرقي با بچههايي که ماماناشون خانهدارن ميکنن يا نه؟
خب حالا که نظر خواهي دارم صبر ميکنم ببينم کسي نظري داره يا نه، بعد ميگم ما چي گفتيم!
........................................................................................نوشته شده در ساعت 12/08/2002 10:37:00 AM توسط Roya 12/04/2002
٭ امروز به احتمال قوي آخرين روز ماه رمضونه. چه جوري گذشت و اصلا نفهميدم!
از وقتي اومدم تهران هيچ وقت نرفتم نماز عيد. آخه چيه شلوغ پلوغ! خونه که بودم صبح زود بابام بيدارمون ميکرد ميرفتيم مسجد نزديک خونمون. نزديکش که ميشديم اون صداي الله اکبر، ولله الحمد، والحمدلله علي ما هدينا....
ميدويديم که برسيم و بعد تو حياط نماز ميخونديم. بعد هم به همه نون پنير سبزي يا نون پنير خرما ميدادن. بعدش هم که ميرفتيم خونه و بعد از مدتها صبحونه ميخورديم. يادش به خير
نوشته شده در ساعت 12/04/2002 11:07:00 PM توسط Roya
٭ در به در دنبال يه عکس از Dobby بودم آخه تو اين قسمت Harry Potter به نظرم به ياد ماندنيترين شخصيت بود ولي هيچ عکس خوبي ازش نيست.
حالا عليالحساب همين خوبه !
........................................................................................نوشته شده در ساعت 12/04/2002 07:16:00 AM توسط Roya 12/03/2002
٭ اينو ديروز تو جلسه موقعي که داشتيم به عنوان افطار غذاي «علي آقا » رو ميخورديم تعريف کردن. (شريفيها که علي آقا را خوب ميشناسند، براي بقيه هم اين که علي آقا يه ساندويچيه که نزديک دانشگاه است و نسل اندر نسل بچههاي دانشگاه را رو اطعام کرده!!) يه مدت يه آقاي استراليايي به اسم David مياومد دانشگاه ما، اين David علاوه بر ظاهر عجيب غريبش (موهاي بسيار بسيار بلند و گوشوارههاي تو گوشش و کفش تابستوني تو زمستون و ...) گياهخوار هم بوده! وقتيهاي که ميخواسته عليآقا چيزي بخوره، هرچيز گياهي که بوده رو مثل سيبزميني و خيار شور و قارچ و گوجه و کاهو و پنير و ... رو ميريزن لاي نون و بهش ميدن که بخوره!! بعد از يه مدت يه نفر که تو صف منتظر غذاش بود ميشنوه که يکي موقع سفارش غذا ميگه «علي آقا يه استراليايي!!! بده» خلاصه اين که يه غذاي جديد هم به منوي علي آقا اضافه شده!
نوشته شده در ساعت 12/03/2002 11:31:00 PM توسط Roya
٭ امروز بهم گفته بودند که بايد تو جلسه کميته فارغالتحصيلان شرکت کنم. ظاهرا اين کميته پارسال تشکيل شده و يک عدهاي رو انتخاب کردن که اونا شدن مسوول حالا اينا تصميم گرفتن که ۲ بهمن يک گردهمايي تشکيل بدن. کلي حرف زدن، گرچه با توجه به اين که تا حالا هيچ کميته فارغالتحصيلاني به اون صورت نبوده، اين گردهمايي يه جورايي تازه شروع کاره. ولي جالب بود، اين که هنوز بعضيهاشون هم ديگه رو ميديدن. شوخيهاي همون موقع، جريانهاي خواستگاري! جالبيش اين بود که رياضي بالاخره رياضيه. اولا که حرف زدنها که حالا خيلي قابل توصيف نيست ولي از همه مهمترش ميخوان از همه فارغالتحصيلاي رياضي دعوت کنن که بيان بعد من ميگم چه قدر پول دارين. ميگن مگه پول هم ميخواد؟!!! بعد تازه کلي راه بهشون ميگي که چه جوري پول گير بيارن ميگن حالا سخته لازم هم که نيست!!!!
........................................................................................نوشته شده در ساعت 12/03/2002 09:44:00 AM توسط Roya 12/02/2002
٭ انگار نه انگار که من يه تزي دارم که بايد تا آخر آذر دفاع کرده باشم، ديروز رفتم فيلم Harry Potter. باحال بود. حالا نميدونم چون مدتي گذشته بود از اين که کتابش رو خونده بودم يا اينکه واقعا از اولي بهتر ساخته بودنش.
بعدش هم مونديم . مرکز کارآفريني Team Work افطاري داشتن. يعني يه عده گروه ميدادن بعد افطاري درست ميکردن و به بچهها مي فروختن. هر کي بيشتر سود کرده باشه برنده است. ما هم مونديم که مثلا افطاري بخوريم ولي جاش خيلي کوچيک بود و بسيار شلوغ که اصلا نميشد بري ببيني چي دارن. ما هم رفتيم و از غذاي خوشمزه سلف خورديم و در حالي که اونا رو تماشا ميکرديم خورديم!
........................................................................................نوشته شده در ساعت 12/02/2002 11:12:00 PM توسط Roya 12/01/2002
٭ اين مطلب مال خيلي وقت پيشه. ولي حيفه! اونايي که نخوندن، بخونن!
نوشته شده در ساعت 12/01/2002 11:17:00 PM توسط Roya
٭ ديگه مي خوام باز شروع کنم!مي دونم که همون ۴-۵ تا خوانندهام رو هم تو اين مدت که ننوشتهام از دست دادهام!
ولي خب مي خوام باز شروع کنم. امروز آخرين روز کلاس بود و مثلا اومديم بريم به خودمون خوش بگذرونيم گرچه خوش گذشت ولي با اعمال شاقه! رستوران اولي بسته بود، بعدي جا نداشت بعدي بهمون گفتن زيادي شلوغ مي کنين ما هم مثل خانمهاي باکلاس بهمون برخورد اومديم بيرون بعدي به جاي بوف، پوف از آب دراومد بعدي صندلي هاش جا به جا نميشد که ۹ نفر جا بشن ولي ديگه بعدي انقدر خسته بوديم که رو زمين هم حاضر بوديم بشينيم. اتفاقهاي تو راه هم که بهتره تعريف نکنم!
به زودي ليست شريفي هام رو تکميل ميکنم پس اگه شريفي هستين خيلي خوبه که بگين بهم زودتر.
سيستم نظر خواهيام گذاشتم (گذاشتند، واقعا ممنون) ديگه حالا ببنيم چي ميشه!!!
........................................................................................نوشته شده در ساعت 12/01/2002 12:22:00 PM توسط Roya
|